مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۸۶: سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سعادت جو دگر باشد و عاشق خود دگر باشد ندارد پای عشق او کسی کش عشق سر باشد مراد دل کجا جوید بقای جان کجا خواهد دو چشم عشق پرآتش که در خون جگر باشد ز بدحالی نمی نالد دو چشم از غم نمی مالد که او خواهد که هر لحظه ز حال بد بتر باشد نه روز بخت می خواهد نه شب آرام می جوید میان روز و شب پنهان دلش همچون سحر باشد دو کاشانه ست در عالم یکی دولت یکی محنت به ذات حق که آن عاشق از این هر دو به درباشد ز دریا نیست جوش او که در بس یتیمست او از این کان نیست روی او اگر چه همچو زر باشد دل از سودای شاه جان شهنشاهی کجا جوید قبا کی جوید آن جانی که کشته آن کمر باشد اگر عالم هما گیرد نجوید سایه اش عاشق که او سرمست عشق آن همای نام ور باشد اگر عالم شکر گیرد دلش نالان چو نی باشد وگر معشوق نی گوید گدازان چون شکر باشد ز شمس الدین تبریزی مقیم عشق می گویم خداوندا چرا چندین شهی اندر سفر باشد مولانا بلخی