مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۷۲: ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ورای پرده جانت دلا خلقان پنهانند ز زخم تیغ فردیت همه جانند و بی جانند تو از نقصان و از بیشی نگویی چند اندیشی درآ در دین بی خویشی که بس بی خویش خویشانند چه دریاها که می نوشند چو دریاها همی جوشند اگر چه خود که خاموشند دانااند و می دانند در آن دریای پرمرجان یکی قومند همچون جان ورای گنبد گردان براق جان همی رانند ایا درویش باتمکین سبک دل گرد زوتر هین میان بزم مردان شین که ایشان جمله رندانند ملوکانند درویشان ز مستی جمله بی خویشان اگر چه خاکیند ایشان ولیکن شاه و سلطانند ز گنج عشق زر ریزند غلام شمس تبریزند و کان لعل و یاقوتند و در کان جان ارکانند مولانا بلخی