مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۳۲: مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مر عاشقان را پند کس هرگز نباشد سودمند نی آن چنان سیلیست این کش کس تواند کرد بند ذوق سر سرمست را هرگز نداند عاقلی حال دل بی هوش را هرگز نداند هوشمند بیزار گردند از شهی شاهان اگر بویی برند زان باده ها که عاشقان در مجلس دل می خورند خسرو وداع ملک خود از بهر شیرین می کند فرهاد هم از بهر او بر کوه می کوبد کلند مجنون ز حلقه عاقلان از عشق لیلی می رمد بر سبلت هر سرکشی کردست وامق ریش خند افسرده آن عمری که آن بگذشت بی آن جان خوش ای گنده آن مغزی که آن غافل بود زین لورکند این آسمان گر نیستی سرگشته و عاشق چو ما زین گردش او سیر آمدی گفتی بسستم چند چند عالم چو سرنایی و او در هر شکافش می دمد هر ناله ای دارد یقین زان دو لب چون قند قند می بین که چون در می دمد در هر گلی در هر دلی حاجت دهد عشقی دهد کافغان برآرد از گزند دل را ز حق گر برکنی بر کی نهی آخر بگو بی جان کسی که دل از او یک لحظه برتانست کند من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند مولانا بلخی