مولانا بلخی
غزلیات مولانا - حرف (د)
غزل شمارهٔ ۵۲۴: بی گاه شد بیگاه شد خورشید اندر چاه شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی گاه شد بی گاه شد خورشید اندر چاه شد خورشید جان عاشقان در خلوت الله شد روزیست اندر شب نهان ترکی میان هندوان شب ترک تازی ها بکن کان ترک در خرگاه شد گر بو بری زین روشنی آتش به خواب اندرزنی کز شب روی و بندگی زهره حریف ماه شد ما شب گریزان و دوان و اندر پی ما زنگیان زیرا که ما بردیم زر تا پاسبان آگاه شد ما شب روی آموخته صد پاسبان را سوخته رخ ها چو شمع افروخته کان بیذق ما شاه شد ای شاد آن فرخ رخی کو رخ بدان رخ آورد ای کر و فر آن دلی کو سوی آن دلخواه شد آن کیست اندر راه دل کو را نباشد آه دل کار آن کسی دارد که او غرقابه آن آه شد چون غرق دریا می شود دریاش بر سر می نهد چون یوسف چاهی که او از چاه سوی جاه شد گویند اصل آدمی خاکست و خاکی می شود کی خاک گردد آن کسی کو خاک این درگاه شد یک سان نماید کشت ها تا وقت خرمن دررسد نیمیش مغز نغز شد وان نیم دیگر کاه شد مولانا بلخی