پوریای ولی
کنز الحقایق
ادامه داستان موسی (صفحه 40 و 41 ناپیداست)
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو شیخ از خواهر این اسرار بشنود بزد یک نعره و بر دار شد زود چو ببریدند یکسر جمله اعضاش جدا کردند از کل جمله اجزاش چو در باطن تجلی نور حق دید فدا کرد او سر و زین سر نگردید اناالحق می زد و می گفت ای دوست چو می دانم که می دانیم نیکوست ببینم کین تن خاکی به ناسوت فدا گردد به جان از بهر لاهوت اگر این را به پیشت هست مقدار بیامرزش که با من کرد این کار مناجاتش در آن سروقت این بود چو صادق بود در دعوی چنین بود تو را نیز ار بود این استطاعت که باطن را کنی روشن به طاعت درون گر پاک داری چون برونت ز نور حق شود روشن درونت بنی آدم شوی آنکه مکرم ز نور حق رسد فیضت دمادم ز فیض حق درونت جوش گیرد به زورت عشق در آغوش گیرد بدانی خویش را آن دم ز معشوق بر آری نعرهٔ مستی به عیوق همی گویی انالحق همچو حلاج ستانی از ملایک در شرف باج بنی آدم گروهی بس شریفند لطیفند و شریفند و ظریفند بنی آدم نباشد هر خسیسی نباشد چون فرشته هر بلیسی لطفا صفحه 40 و 41 را اگر یافتید برای ما بفرسید پوریای ولی