جامی هروی
قصاید
شمارهٔ ۱۰ - مرثیه خواجه عبیدالله قدس الله تعالی روحه: موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
موج زن می بینم از هر دیده طوفان غمی می رسد در گوشم از هر لب صدای ماتمی اهل عالم را نمی دانم چه کار افتاده است اینقدر دانم که در هم رفته کار عالمی زاشک محتاجان به هر سو سایلی بین غرق خون کز بسیط مکرمت طی شد بساط حاتمی راستی را بود پشت از دوری او دور نیست گر به پشت راستان افتد ز بار دل خمی تا به ماهی رفت آب چشم محنت دیدگان زابر محنت هرگز این سان بر زمین نامد نمی گشت مشرق مغرب آن آفتاب عارفان بعد ازین مشکل برآید صبح عرفان را دمی هرکجا داغیست از مرهم برآرد روی لیک داغ هجر اهل دل را نیست روی مرهمی خواجه رفت و ما به داغ فرقتش ماندیم اسیر گم مبادا هرگز از فرق مریدان ظل پیر جامی هروی