جامی هروی
روضهٔ ششم (در مطایبه)
بخش ۴۲: پسری را گفتند می خواهی که پدر تو بمیرد تا میراث وی بگیری؟ گفت: نی، اما می خواهم که وی را بکشند تا چنانچه میراث وی بگیرم خونبهای وی نیز بستانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
پسری را گفتند می خواهی که پدر تو بمیرد تا میراث وی بگیری؟ گفت: نی، اما می خواهم که وی را بکشند تا چنانچه میراث وی بگیرم خونبهای وی نیز بستانم! فرزند که خواهد ز پی مال پدر را خواهد که نماند پدر و مال بماند خوش نیست به مرگ پدر و بردن میراث خواهد که کشندش که دیت هم بستاند کنیزکی صاحب جمال می گذشت شخصی در عقب وی ایستاد .کنیزک گفت: آنچه خواجه من با من می کند می خواهی؟ گفت: بلی! گفت: بنشین که خواجه من از عقب می رسد با تو آن کند که با من می کند! کودکی را پدر آمد ز سفر هر که کردش ز در خانه گذر گفت: ای خواجه بده سیم و زرم مژدگانی قدوم پدرم زیرکی گفت بدو کای فرزند مقدم او همه را نیست پسند مادرت را ز سفر آمده شوی مژدگانی ز کس مادر جوی جامی هروی