جامی هروی
سبحةالابرار
بخش ۵۳ - حکایت آن حاجی غریب با آن جنی مهیب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رهروی روی به تنهایی کرد بهر حج بادیه پیمایی کرد راحله پای بیابان پیمای قافله دیو و دد جان فرسای تف نشان جگرش موج سراب گرد شوی قدمش چشم پر آب جز عصا کس نگرفته دستش غیر نعلین نه کس پابستش روزی از دور یکی شخص غریب شد پدیدار به دیدار مهیب گفت تو آدمیی یا پریی که عجب بر سر غارتگریی گوهر ایمنی از من بردی به کف خایفیم بسپردی گفت نی آدمیم من پریم لیک چون آدمیان گوهریم تو کیی، مؤمن واحد دانی یا نه در شرک فرس می رانی گفت من سوی یکی رو دارم از دو گویان جهان بیزارم گفت اگر زانکه خدای تو یکیست در دلت از یکی او نه شکیست شرم بادت که جز از وی ترسی پای بگذاشته از پی ترسی چون خدادان ز خدا ترسد و بس ترسد از وی همه چیز و همه کس لیک ترسد چو نترسد ز خدای هر وقت از همه کس در همه جای ترسگاری ز خدا عاقلی است لیک از غیر خدا غافلی است جامی هروی