بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۵۱۶: روا نباشد اگر گویمت که مه روئی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روا نباشد اگر گویمت که مه روئی تو آفتابی وپرتو دهنده اوئی به سیر باغ وگلستان چه حاجت است تو را که سروقامت وگلچهر ویاسمین بوئی پی شکستن دلها چوشیر غژمانی اگر چه گاه نگه چون رمیده آهوئی به خاک پای تودادیم آبر بر باد ز بسکه تندمزاجی وآتشی خوئی مگر نه سروکند جا کنار جوی چرا توسروقد زکنارم کناره میجوئی پی سراغ توخلقی زچار جانب ومن همی چومی نگرم جلوه گر ز شش سوئی کسی که ازکف اودل نبرده ای نبود زچشم مست عجب دلفریب جادوئی به روزمعرکه ای دوست در بردشمن تو را چه حاجت جوشن که خود زره موئی لب تو زآن شده شیرین که چون بلنداقبال مدام معتمدالدوله را ثناگوئی بلند اقبال