بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۵۰۶: چشمت خدای داده که صاحب نظری شوی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشمت خدای داده که صاحب نظری شوی هم گوش وهوش تاکه زعالم خبر شوی از دل اگر نبینی وگر نشنوی ز جان از چشم وگوش به بود ار کور وکر شوی دست وترنج را همه بری به روی هم در بزم ما گر آئی ویوسف نگر شوی خواهی اگر که یار عمارت کندتو را باید چنان خراب که زیر وزبر شوی خواهی اگر که خوش گذرد بر توروزگار بایدمطیع امر قضا وقدر شوی کن سعی که تا خاک رهت کیمیا شود تا چند در به در ز پی سیم وزر شوی گویند شاه طالب در وگهر بود کوشش نما که معدن در وگهر شوی آدم ملک شد وملک ابلیس نیز تو از خوب خوبتر شوی از بد بتر شوی مویت سیاه بود وبه پیری سفید شد هر روز بین در آئینه رنگ دگر شوی باور مکن که چون تو بمیری شوی چوخاک خاک تورا چوباد برد بی اثر شوی بازت کنند زنده وجانی دگر دهند جان را چو بسپری وز عالم به درشوی روزی به کاو مدرسه رندی چه خوب گفت بیرون برو ز مدرسه ترسم که خرشوی خواهی اگر چومن شود اقبال توبلند باید به ده رخسته دل وخون جگر شوی بلند اقبال