بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۷۵: چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چرا به کار جهان روز و شب به تدبیری مکن تلاش مگر بی خبر ز تقدیری ز بار پیری وغم خم شود قدت چون نخل کنون اگر چه به قامت چو سرو کشمیری تو ای جوان دل پیر شکسته را مشکن که خودبهم چوزنی مژه بنگری پیری تو را چه حد که بگیری به این وآن تقصیر مگر خبر نیی ازخود که غرق تقصیری اگر زمانه خرابت کند مشوغمگین که چون خراب شوی مستحق تعمیری توخودبمیر از آن پیش کت بمیرانند چنین چومیری در عالم بقا میری مثال زیبق صافی فنا شواندر خد فنا اگر شوی اینگونه اصل اکسیری بگوبه یار نگفتم جفا مکن بنگر که خودز زلف به کیفر اسیر زنجیری بگوبه چشم وی از من مزن ز مژگان تیر توخودمگر نه زابرو به زیر شمشیری کمان کج است وبه دشمن از اوزیان نرسد بلای خصم شوی گر به راستی تیری گرت هواست که چون من شوی بلند اقبال چو مورباش ضعیف ار به صولت شیری بلند اقبال