بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۷۴: مگرنه جان منی پس چرا ز من دوری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مگرنه جان منی پس چرا ز من دوری بیا که راحت روحی ومایه سوری ز آدمی چو توحاشا که دروجود آید فرشته ای وز نوری پری ویا حوری چنانکه جان به تن و دل به بر بود مستور میان جان ودل من مدام مستوری تورا چه حاجت کافور و مشک ازعطار که خودبهزلف چومشک وبه رخ چو کافوری رسد اگر به لبت شهد شورخواهد شد به شهد آن نمکین لب ز بسکه پرشوری عجب نه کآب دهان توانگبین باشد چرا که ازمژه مانند نیش زنبوری محال عقل بودجمع نور با ظلمت ز زلف وچهره توچون جمع ظلمت ونوری کنم ز مرمر وبلور بستر وبالین به سینه ز آنکه چومرمر به ساق بلوری دل ار بگفت تورا تا مرا کشی از هجر بکن فدای توگردم بدآنچه مأموری مرا هلاک کن از درد هجر وباک مدار به حکمآنکه چومأمور بوده معذوری شدم به عشق تومشهور چون بلنداقبال بدان صفت که تودر حسن روی مشهوری بلند اقبال