بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۴۶۷: فغان که یار ندارد به ما سر یاری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فغان که یار ندارد به ما سر یاری مگر کندمددی فضل حضرت باری سفیدگشت مرا موی در سیه بختی امان ز گردش گردون و چرخ ز نگاری از آن زمان که ز من گشته یار من بیزار ز زندگی دل و جانم گرفته بیزاری به روز وشب نبود مونسم به جز افغان به سال ومه نشودهمدمم مگر زاری شنیده ام که بودچشم یار من بیمار برو طبیب که خوش صحبتی است بیماری مگو بگفته ناصح چرا ندادم دل ربوده دل ز کفم طره اش به طراری از آن زمان که گرفتار عشق گشته دلم ندیده ام به برگلرخان مگر خواری بتا بیا وخلاصم کن از غم هجران چه باک اگر گذری بر سرم به غمخواری چو لاله زار بود دامن بلند اقبال ز بسکه خون دل ازدیده می کند جاری بلند اقبال