بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۷۱: خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خود را به شمع او دلا در سوختن پروانه کن گفتم برو پروا نکن کردی کنون پروانه کن تا بت پرست و بت شکن هر دو پرستندت چو من یک ره تماشاگاه را درکعبه وبتخانه کن دارم دلی ویرانه من گنجی توهم از سیم تن ویرانه را گنج است جا پس جا در این ویرانه کن تا کاروان مشک چین ناید دگر در این زمین در راه باد صبحدم زلف دو تا را شانه کن در حلقه زلف بتان تا بلکه زنجیرت کنند ار عاقلی چندی دلا خود را بیا دیوانه کن این باده ها ساقی کجا ما را کفایت می دهد گرباده پیمائی کنی خم بهر ما پیمانه کن باشد بلنداقبال را وحشی دل رم کرده ای در دام زلف خویشتن صیدش ز خال دانه کن بلند اقبال