بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۱۳: ز بسکه روز وشب اندر خیال دلدارم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز بسکه روز وشب اندر خیال دلدارم به هر کجا که نشینم چو نقش دیوارم برو طبیب مکن در علاج من کوشش که من ز نرگس بیمار دوست بیمارم ز عشق روی تومنعم کندهمی زاهد نه آگه است همانا که من گرفتارم خرابی دل خود را طلب کنم ز خدا شنیده ام چوتورا کرده اند معمارم مپرس حال دل ازمن که گفتنی نبود ببین درآینه آگه شو از دل زارم به کشتنم همه عالم شونداگر همدست گمان مکن که ز عشق تو دست بردارم برای بندگیت گو چو یوسف اندازند گهی به چاه و فروشند گه به بازارم وگر مرا چو خلیل افکنند در آتش به یاد روی تو آن آتش است گلزارم جز آنکه از مدد عشق شد بلند اقبال کسی نگشت و نگردد خبر ز اسرارم بلند اقبال