بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۰۴: دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش در مستی به زلف یار چنگی می زدم مست بودم پنجه در چنگ پلنگی می زدم می زدم بر سینه گاهی خنجر از ابروی او گاهی از مژگان وی بر دل خدنگی می زدم دیدم آن سیمین بدن دل سخت تر دارد ز سنگ من هم از حسرت همی بر سینه سنگی می زدم من در اول گر زکار عشق بودم باخبر کی دم اندر پیش خلق از نام و ننگی می زدم در اطاعت گر اشارت می شد ازجانان به من یونس آسا گام در کام نهنگی می زدم من همان رستم دلی هستم که دیدی بارها خویش را در جنگ بر پور پشنگی می زدم دوش مانند بلند اقبال بی دل تا به صبح هی به سر از دست ترک شوخ وشنگی می زدم بلند اقبال