بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۳۰۳: دست درحلقه آن زلف پریشان کردم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دست درحلقه آن زلف پریشان کردم هر چه دل بود در آنبی سروسامان کردم گرچه هر حلقه آن زلف چو ثعبانی بود پنجه بی واهمه در پنجه ثعبان کردم دامن من به مثل کان بدخشان گردید بسکه خون جگر از دیده به دامان کردم دست من خسته شد از بس به گریبان زد چاک یادهرگه که از آنچاک گریبان کردم همه گفتند که درد تو ندارد درمان درد خود را ز لب لعل تودرمان کردم گشته ثابت به حکیمان که بود جوهر فرد در وجودش ز دهان توچو برهان کردم قدسیان نام نهادند بلنداقبالم در ره عشق تو تا ترک دل و جان کردم بلند اقبال