بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۷: شده است دل بر ما خون ز دست دلبر خویش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شده است دل بر ما خون ز دست دلبر خویش ز دست دل که چه ناورده ایم بر سر خویش نمانده خاک بریزم چه خاک بر سر خویش به تنگ آمدم از اشک دیده تر خویش دلا زلعل لب اومخواه بوسه مزن به پیش دوست و دشمن به سنگ گوهر خویش مدام از غم لعل لبان میگونش به جای باده کنم خون دل به ساغر خویش هوا عبیر فشان گشت وباد عنبر بوی گشودتا گره از طره معنبر خویش مکن که همچو پری دیدگان شوی مجنون همی چه می نهی آئینه در برابر خویش نه از فرشته و حوری نه زآدمی وپری تو را پدر که بود باز جو ز مادر خویش نه دل گذارد و نه دین به مسلم وکافر به رهزنی دهی اذن ار به چشم کافر خویش نوشت وصف رخت را ز بس بلند اقبال نمانده است که آتش زند به دفتر خویش بلند اقبال