بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۱: لعلی ازکان بدخش آورده لب می خواندش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
لعلی ازکان بدخش آورده لب می خواندش شور عالم در لبش شیرین رطب می خواندش شد ترشح قطره خونی زچشمم بر رخش از دل من قطره خونی است لب می خواندش روشنی روی او وتیرگی موی اوست اینکه درعالم منجم روز وشب می خواندش پا به دوشش سر به گوشش می نهد زلف کجش راست می گوید کسی گر بی ادب می خواندش زلفش از توقیع فرمان گشته بس پیچیده تر طفل دل ناخوانده خط از بر عجب می خواندش من همی گویم که زلفش چینی است از چین و بو از سیاهی گر کسی زنگی نسب می خواندش پای تا سرگشته چون آتش تنم از تاب عشق بی وقوفی بین طبیب آزار تب می خواندش روز و شب از بس دلم نالد گمانش چنگی است گر بلنداقبال در بزمطرب می خواندش بلند اقبال