بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۵۰: دلبر سیمین تن من دل ز آهن باشدش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلبر سیمین تن من دل ز آهن باشدش با همه مهر آنچه داردکینه با من باشدش با دل من جنگ داردگویی آن مژگان سنان کابروی چون تیغ و زلف همچوجوشن باشدش دارد از لب غنچه از روگل زموسنبل کجا ز بر او کس هوای سیر گلشن باشدش دل به در بردم ز چنگ زلف او چمشش ربود چون توان جان بردن از دستش که صدفن باشدش مژه اش هم میکند کار سر سوزن به دل نه همی تنها دهان چون چشم سوزن باشدش آنکه ثابت از دهانش نقطه موهوم کرد خودنمی دانم یقین یا حرفی از ظن باشدش زلف او را زآن همی گویم که خونعاشق است هم به پیش پای ریزد هم به گردن باشدش خوشه چین خرمن حسن رخ یاریم ما خوشه چین لابد بود آن را که خرمن باشدش زاهدم گفتا که دل را حفظ کن از رهزنان ای خوشا آن دل که ترک دوست رهزن باشدش چشم ما را اشک ما درهجر روشن داشته هر چراغی نوروضوء اوز روغن باشدش باغبانا گل بلنداقبال از باغت نچید گل نباشد پاره های دل به دامن باشدش دیدی ای دل شد به ما آخر کمال ما وبال همچو طاووسی که پر بی شبهه دشمن باشدش بلند اقبال