بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۴۳: دلبری می کند آن شوخ پری رو که مپرس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلبری می کند آن شوخ پری رو که مپرس ساحری می کند از نرگس جادو که مپرس رخنه در دین کنداز ناوک مژگان که مگو زخم بر دل زند از خنجر ابرو که مپرس آن پری رو نه دلم را همی آشفته نمود بسته اش کرده به زنجیر زگیسوکه مپرس بت من خوب نگاری است ولی با دل من بد چنان میکند از گفته بدگو که مپرس دوش از زلف تودرحلقه ما تا دل شب گفتگوبود پریشان تر از آن موکه مپرس چشم من چشمه کنارم شده جوئی ز غمت آب از آن چشمه روان است در این جو که مپرس به گمانت که نهان است زچشمم رخ تو آفتاب است وعیان است ز هر سوکه مپرس خواهد ار کس خرد از لعل تو بوسی باید اینقدر سیم بریزد به ترازو که مپرس گر چه خوانند همه خلق بلند اقبالم پستم از هجر توای ترک جفا جوکه مپرس بلند اقبال