بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۴: گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتمش بوسی ز لب ده گفت بر کف جان بگیر گفتمش دارم به کف هم جان وهم دل هان بگیر لب نهادم بر لبش تا بوسمش خندیدوگفت شکر افشان است لعلم زیر او دامان بگیر گفتمش زلفت چو چوگان درنظرآید مرا گفت پس گوئی ز دل در پیش این چوگان بگیر گفتمش لعل تو یاقوت است یا قوت روان گفت مرجان است از بوسیدش مرجان بگیر گفتم آن دل را که زلفت برد بشکستش چرا گفت از بس بودنازک از لبم تاوان بگیر گفتم از عشقت بلند اقبال کارش مشکل است گفت هر مشکل که پیش آید تورا آسان بگیر گفتمش آخر تو را در زیر فرمان آورم گفت پس از احتشام الدوله رو فرمان بگیر بلند اقبال