بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۲۷: زد سر زلف خود آن دلبر که اکنون دل ببر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زد سر زلف خود آن دلبر که اکنون دل ببر هر که جان دارد به تن از دست اوچون دل ببر دلبری آموخت لیلی از نگار من که گفت پرده را از روی بردار وز مجنون دل ببر از غم زلفت دلم در قید حسرت شد اسیر چهره بنما قید حسرت را ز پر خون دل ببر گفت اسرار الهی در لبم باشدنهان گفتمش ز آن گفتمت کز لعل میگون دل ببر گفت درایران وتوران دل دگر نگذاشتم گفتمش کز کوه قاف ور بع مسکون دل ببر مست چون گردی ز می از ماه گردون دل بری ناز کم کن باده زن ازماه گردون دل ببر گفتم ازوصل قدت طبع بلند اقبال تو کوتهی دارد بگفت از طبع موزون دل ببر بلند اقبال