بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۰۸: دردعشق یار را تدبیر نتوانم نمود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دردعشق یار را تدبیر نتوانم نمود پنجه اندر پنجه تقدیر نتوانم نمود در ره سیلاب اشک چشم بنیان دلم شد چنان ویرانه کش تعمیر نتوانم نمود چاره دیوانه این باشدکه زنجیرش کنند من دل دیوانه را زنجیر نتوانم نمود از ازل دلبر پرست وباده نوش امد دلم این چنینم تا ابد تزویر نتوانم نمود شیخ را گفتم بیا با عشق او دمساز شو گفت بازی با دم این شیر نتوانم نمود ترک مستش دارد از ابروبهکف شمشیر ومن جان یقین سالم از این شمشیر نتوانم نمود سوره والشمس را و آیه واللیل را جز ز روی وموی اوتفسیر نتوانم نمود بامعبر گفتم اندر خواب دیدم زلف دوست گفت من آشفته ام تعبیر نتوانم نمود برتن من هر سر مویم شودگر صد زبان صدیک از حسن رخش تقریر نتوانم نمود سوزد انگشتم چوانگشت آتش افتددرقلم شرح دردهجر را تحریر نتوانم نمود گر دلش مایل شود بر کشتنم گردن نهم ز آنکه آن دلدار را دلگیر نتوانم نمود با بلنداقبال گفتم ترک می کن تا به کی گفت شد حکم از ازل تغییر نتوانم نمود بلند اقبال