بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۲۰۶: بی سبب نبود که یار ازچشم خود دورم نمود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بی سبب نبود که یار ازچشم خود دورم نمود دیدچون مستاست وخنجر دار منظورم نمود خواستم کز شهد لبهایش دهان شیرین کنم تلخکام از مژه چون نیش زنبورم نمود من نبویم مشک و نه کافور جویم ز آنکه یار بی نیاز از روی و مواز مشک وکافورم نمود چون لبش آمدعقیق آسا خطش فیروزه فام گه مقیم اندر یمنگاه درنشابورم نمود عاشقی را بعد مردن زنده دیدم گفتمش چون شدی گفتا گذر یار از سر گورم نمود زاهدا من می نخوردم چند تکفیرم کنی از نگاهی چشم دلبر مست ومخمورم نمود بودم اندر پستی وظلمت بسی از هجر دوست وصل رخسارش بلند اقبال وپر نورم نمود بلند اقبال