بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۹۸: مردمان بینند کز چشمم همی خون می رود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مردمان بینند کز چشمم همی خون می رود کس نداند از کجا می آید وچون می رود پر شود دامانم از یاقوت و مرجان و عقیق چون حدیثی بر لبم ز آن لعل میگون می رود روی مه زآن پر کلف شد وآسمان زآن نیلگون دود آهم روز وشب از بس به گردون می رود عاقبت جانم ز تن ناچار خواهد شد برون وز دلم مهر تونتوان گفت بیرون رود هرچه را بینی به عالم هست قانونی ولی جور تو با ما است کو بیرون ز قانون میرود سوختم از آتش غم وین عجب کز آب چشم از کنار هر کنارم رود جیحون می رود چون بلنداقبال حیران گشته عقل از کار خویش رگ چولیلی می گشاید خون ز مجنون می رود بلند اقبال