بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۸۷: من پی دلبر واو را بر دل منزل بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
من پی دلبر واو را بر دل منزل بود دل بیهوش مرا بین چه عجب غافل بود تحفه ای از دل وجان در برجانان بردم لیک مقبول نیفتاد که ناقابل بود «شربتی از لب لعلش نچشیدیم آخر» کوشش ما ودل ما همه بیحاصل بود آخر اندر خم زلف توبه زنجیر افتاد دل که دیوانه شد از عشق رخت عاقل بود بی گنه طره طرار تواندر بند است ترک مستت دل مسکین مرا قاتل بود دل به دل دارد اگر راه چرا پس دل من مایل مهر ودل تو به جفا مایل بود زاهد شهر که می داد ز می توبه به ما کار او بود ریا وعلمش باطل بود دوش دیدیم به میخانه به پای خم می مست افتاده چه لایشعر ولایعقل بود می شدم شهره عالم به بلنداقبالی التفات تو به حال دلم ار شامل بود بلند اقبال