بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۸۴: آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آتشی کز هجر یوسف در دل یعقوب بود در دل خونین من دوش از غم محبوب بود همچو نوح از اشک چشمم کردطوفانی به پا بر دل من آفرین کز صبر چون ایوب بود بهر موسی جلوه گر نوری که شددرکوه طور پرتوی از عارض آن شوخ شهر آشوب بود سرو را کردم شبیه قامت رعنای دوست منفعل گشتم چو دیدم ساق سرو از چوب بود ماه راگفتم به روی یار دارد نسبتی خوب چون دیدم رخ ماه از کلف معیوب بود ترک من خوب است سر تا پا همین خویش بداست کاش چون پا تا سر اوخوی اوهم خوب بود کردم اندر مقدم جانان سرو جان را نثار گفت چیزی دیگر آر این تحفه نامرغوب بود بود بس شاعر ولی چون منکسی از عشق دوست نه بلنداقبال ونه شعرش بدین اسلوب بود بلند اقبال