بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۴: داده شه فرمان که عطاران معافند از خراج
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
داده شه فرمان که عطاران معافند از خراج برده است از مشک وعنبر بسکه گیسویت رواج راستی دانی که زلفت راستگردن از چه کج از پریشانی به سیمت کرده پیدا احتیاج خواب می دیدم شبی بازی به زلفت می کنم روزها رفته است وآید بوی مشکم از دواج بازی چوگان وگوخواهم که از پستان وزلف ز آبنوس آورده ای چوگان و داری گوی عاج خواهی ار دانی که از دست دلت چون شددلم سنگی اند رچنگ آور بر زن او را بر زجاج از تودارم زخم از آن مرهم نمی خواهم ز کس از تو دارم درد از آن هرگز نمی جویم علاج بارک الله بس که شیرین است شهد لعل دوست شد بلند اقبال از یک بوسه محروری مزاج بلند اقبال