بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۹۲: چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چنگم از زلف به دل آن بت دلبر زد ورفت بود شهبازی وخود رابه کبوتر زد و رفت آن مه چارده آیا ز کجا کردطلوع که ز رخ طعنه به خورشیدمنور زد ورفت که بدآن ترک وچه کین داشت که ناگه ز کمین جست و برخسته دلم ازمژه خنجر زد ورفت این همان کافر خونخوار بود کز ابرو به دل پیر و جوان تیغ مکرر زد ورفت به برم آمد و بنشست ومیش دادم وخورد مست گردید ومرا سنگ به ساغر زد و رفت گفتم ای مه بنشین باده بنوش از سر ناز دست بر زلف وهمی پای به عنبر زد و رفت آب برد از شکر و ریخت به روز شکر آب از شکر خنده ز بس طعنه به شکر زد ورفت گر نبرده است لب او زشکر شیرینی مگس از پیش شکر پس ز چه بر سر زد و رفت رفت تا از برم آن قوت روان قوت جان مرغ روح از قفس تنگ تنم پر زد ورفت گفتم ای دوست ز عشقت که بلنداقبال است گفت آن کس که زدست غم من در زد ورفت بلند اقبال