بلند اقبال
غزل ها
شمارهٔ ۸۶: روزگاری است که هیچم خبری از دل نیست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزگاری است که هیچم خبری از دل نیست به کسی کار دل اینگونه چو من مشکل نیست باشد از حال من آنغرقه به دریا آگه که امیدی دگر اندر دلش از ساحل نیست گفتم ای دوست کیم وصل میسر گردد گفت آن لحظه که جانهم به میان حائل نیست گفتم از عشق تو دادم سر وجان و دل ودین گفت آسوده نشین رنج تو بی حاصل نیست به فدای سر دلبر دل ودین لایق نه به نثار ره جانان سرو جان قابل نیست خلق گویند که درعشق تو من مجنونم خود بر آنم که به عهد تو کسی عاقل نیست گر چه در مجمع عشاق بلند اقبالم لیک چون من کسی از عشق پریشان دل نیست بلند اقبال