رفیق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۱: به از عشق و گدایی منصب و جاهی نمی دانم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به از عشق و گدایی منصب و جاهی نمی دانم گدای عشقم و خود را کم از شاهی نمی دانم نیم از زور بازو کوهکن لیکن چو کار افتد به پیش همت خود کوه را کاهی نمی دانم به سوی مقصد ای خضرم خدا را رهنمایی کن غریب و بی کس و سرگشته ام راهی نمی دانم نکردی باخبر یار مرا از حال زار من چرا امشب دگر ای ناله کوتاهی نمی دانم نباشد ای پسر حسنی چنین فرزند آدم را فرشته یا پری یا مهر یا ماهی نمی دانم هزارم درد دل باشد ولی از بی زبانیها چو می بینم ترا من ناله و آهی نمی دانم رفیق از من مپرس احوال من پیوسته در عشقش که گاهی حال خود می دانم و گاهی نمی دانم رفیق اصفهانی