رفیق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۲۷: شود چون شب بروزو روزگار خویشتن گریم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شود چون شب بروزو روزگار خویشتن گریم چو آید روز بر شبهای تار خویشتن گریم گهی از بی وفاییهای یار خویشتن نالم گهی بر طالع ناسازگار خویشتن گریم دلم دارد بسی امید و من در کنج نومیدی به امید دل امیدوار خویشتن گریم مرا در گریه کردن اختیاری نیست ای همدم مکن منعم که من بی اختیار خویشتن گریم به غربت نیست چون از گریه ام آگاه یار من به درد یار زین پس در دیار خویشتن گریم بطرف باغ هر گه دیده بر سرو و گل اندازم به یاد سرو قد گلعذار خویشتن گریم مگذار که از حسرت دیدار بمیرم بردار ز رخ پرده و مگذار بمیرم صد جان طلبم بهر نثارت که چو آیی پیش تو نه یکبار که صد بار بمیرم خو کرده ام از بس به گرانباری دردت گردم گر از این درد سبکبار بمیرم مرگست علاج من بیچاره طبیبا از چاره ی من بگذر و بگذار بمیرم تا باز شوم زنده ز یمن قدم یار آن به که روم در قدم یار بمیرم زارم بکش ای یار و مکن این همه آزار گر هست مرادت که من زار بمیرم شد پیشه ی من عشق رفیق اول و آخر یارب چو بمیرم به همین کار بمیرم رفیق اصفهانی