رفیق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۷۳: دلارامی که غافل نیستم یک لحظه از یادش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دلارامی که غافل نیستم یک لحظه از یادش مباد از یاد من هرگز غمی در خاطر شادش به هر گلشن که گردد جلوه گر قد چو شمشادش به صد دل چون صنوبر بنده گردد سرو آزادش مگو ای همنشین بهر چه دادی دل به دست او که گر گوید به پای من بده جان می توان دادش به تعمیر دلم اکنون چه می کوشی که از اول خرابش کرده ای زانسان که نتوان کرد آبادش نمی داند ره و رسم وفا دلدار من گویا همین تعلیم بیداد و جفا داده است استادش تو را دی گفت فردا می کشم اما نمی دانم پشیمان گشته است امروز یا رفته است از یادش رفیق از هجر فریادش به گردون می رسد شبها بود کز روی مهر ای مه رسی روزی به فریادش رفیق اصفهانی