رفیق اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۷: گر بهای می ستاند خرقه پیر میفروش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گر بهای می ستاند خرقه پیر می فروش خرقه را بفروش [و] در پیرانه سر جامی بنوش از پی ترک سماع و منع می ای محتسب هر نفس مخروش چون نی هر زمان چون خم مجوش من نه آن رندم که تا جان در بدن دارم دمی ساغر صهبا نهم از کف سبوی می ز دوش بی تو روز و شب دل و جانم نیاساید دمی صبح تا شام از فغان و شام تا صبح از خروش بازگرد ای مایهٔ تسکین که تا رفتی تو رفت از تن من تاب و طاقت وز دل من صبر و هوش دل شود در بر تپان آید چو رخسارت به چشم جان رود از تن برون آید چو گفتارت به گوش پیش یار نکته دان از عرض حال خود رفیق با زبان بی زبانی باش گویا و خموش رفیق اصفهانی