جامی هروی
سلامان و ابسال
بخش ۴ - حکایت آن غلام نخوت کیش که به واسطه مکنت خواجه خویش از محنت قحط و تنگسالی بی باک بود و لاابالی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در دیار مصر قحطی خاست سخت کز فزع هر کس به نیل انداخت رخت چون به سوی نان رهی نشناختند رخت هستی را در آب انداختند بود جانی قیمت هر تای نان نان همی گفتند و می دادند جان بخردی زیبا غلامی را بدید کو به فخر و ناز دامن می کشید طلعتی چون قرص خور آراسته نی ز کمخواری مه آسا کاسته تازه روی و خنده ناک و شادکام هر طرف چون شاخ خرم در خرام بخردش گفت ای غلام از فخر و ناز چند باشی سرکش و گردن فراز از غم نان عالمی خوار و دژم تو چرایی اینچنین فارغ ز غم گفت بر سر خواجه ای دارم کریم هستم از انعام او غرق نعیم خوان پر از نان خانه اش پر گندم است نام قحط از خان و مان او گم است چون نباشم خرم و شاد اینچنین وز گزند قحط آزاد اینچنین جامی هروی