کوهی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۸: نعره زن مرغ سحر گفت بباد سحری
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نعره زن مرغ سحر گفت بباد سحری رو که از حسن گل و درد دلم بیخبری همه فریاد و فغان تو برای دل تست عاشقی بر دل خود در گل اگر می نگری بلبلش گفت بلی در دل خویشم عاشق زانکه در جان و دلم نیست بجز گل دگری از میان غنچه سیراب لب خود بگشود گفت ای باد صبا چند کنی پرده دری که توئی بلبل باغ و گل سیراب چمن گر کنی در دل خویش از ره معنی نظری کوهی سوخته فریاد برآورد که آه جز لب خشک نداریم بخون چشم تری کوهی