کوهی
غزل ها
شمارهٔ ۵۹: جانم از صبح ازل چون دیده بر دیدار داشت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جانم از صبح ازل چون دیده بر دیدار داشت تا ابد هم دل تمنای رخ دلدار داشت یار باری دان دل و جان ابد را تا ازل پادشاه لامکان چون از مکانها عار داشت تا که هست از کفر و ایمان چشم کافر کیش او بر میان پیر مغان از زلف او زنار داشت تا که معنی هو فی شان بدانستم که چیست لحظه لحظه جعد او با زلف او در کار داشت از سقیهم ربهم در داد ساقی دمبدم نقل می را در دهان عارفان اسرار داشت چونکه کرد اسرار خود او را انا الحق گفت خویش پس چرا منصور از این گفتگو بردار داشت ساعد و دستش ببد مستی جهانی را بکشت ساغر پرخون خود را بر لب خونخوار داشت با وجود آنکه عالم مست جام حیرت است جمله ی جانها لب ساقی بمی هشیار داشت ذره چون آفتاب آن ماه روی خود نمود دیدمش روی چو خورشیدش بصد انوار داشت بر ندارد دیده از دیدار دلبر صبح و شام هر که چونکوهی ز حضرت دولت بیدار داشت کوهی