سیدای نَسَفی
غزلیات
شمارهٔ ۳۵۱: می زند عشق تو هر شب شعله در جانم چو شمع
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
می زند عشق تو هر شب شعله در جانم چو شمع روزگاری شد به کار خویش حیرانم چو شمع گفته بودی خانه ات را می کنم روشن شبی شد سفید از انتظارات چشم گریانم چو شمع شعله درد تو هر شب بر سرم روز آورد نیست غیر از سوختن تا صبح درمانم چو شمع داغ سودای تو خواهد سوخت بنیاد مرا گیرد این آتش در آخر از گریبانم چو شمع بر مزار خضر هر شب می کنم روشن چراغ تا شود آن دلبر نوخط به فرمانم چو شمع شعله آتش نیم از پشت خس روزی کنم دایم از پهلو بود رزق فراوانم چو شمع در بساطم سیدا جز مشت خاکستر نماند شعله سودایش آخر سوخت سامانم چو شمع سیدای نَسَفی