سیدای نَسَفی
غزلیات
شمارهٔ ۳۰۹: عقل و هوشم رفت تا آن تندخو خنجر کشید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عقل و هوشم رفت تا آن تندخو خنجر کشید کاروان گردد روان جایی که آتش سرکشید دست افسوس است زنجیر نگه در کوی بخل حلقه نتواند خموشی را ز گوش کر کشید چشمه آئینه را پر کرد از آب حیات انتقام خویش را از خضر اسکندر کشید در دل او ناله ام هرگز نمیسازد اثر صفحه آئینه را کی می توان مسطر کشید قطره آبی که بحر انداخت در کام صدف از گلویش ناگذشته در عوض گوهر کشید از سپند من گریزان گشت آتش همچو برق رخت هستی را سمندر زیر خاکستر کشید کهکشان را برق آهم موی آتش دیده کرد اژدهای ناله من آسمان را در کشید بر حواس اهل دولت نیست هرگز امتیاز کلک من یکسر خط بطلان به این دفتر کشید آتشی از روی دل آئینه را زنگار کرد انتقامی را که در دل داشت از جوهر کشید نیک و بد را می کند اهل بصارت امتیاز کی توان خرمهره را بر رشته گوهر کشید زخم خون آلوده مرهم را نمی سازد قبول خاک پای یار را نتوان به چشم تر کشید سیدا آن گل تبسم ریز آمد در چمن غنچه های باغ را بلبل به زیر پر کشید سیدای نَسَفی