سیدای نَسَفی
غزلیات
شمارهٔ ۳۰۸: مرا هر شب تب هجران آن بدخو بسوزاند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا هر شب تب هجران آن بدخو بسوزاند به هر پهلو که گردم بسترم پهلو بسوزاند به روی صفحه دل هر فسونی را که بنویسم دچارش گر شوم آن نرگس جادو بسوزاند نمی دانم کدامین سبز خط در باغ می آید که هر شب باغبان گلهای عنبربو بسوزاند به گردن بعد از این طومار آغوشم حمایل شد دلم را تا به کی تعویذ آن بازو بسوزاند به دست و پای مجنون من آهن موم می گردد دلم آتش نفس زنجیر را چون مو بسوزاند فلک هر جا که دولتخانه بی بنیاد می سازد ز یکسو آب اگر ریزی ز دیگر سو بسوزاند زمین شور آب و تخم دهقان را کند ضایع نبیند روی نیکی زخم اگر دارو بسوزاند طلوع صبحدم دود از دماغ شب برون آرد چو رومی دست یابد کشور هندو بسوزاند ز نقش مقدم وحشی غزالم برق می خیزد بیابان را رمیدنهای این آهو بسوزاند ندارم سیدا از ساده رویان آتشی در دل مرا غمهای آن معشوق چار ابرو بسوزاند سیدای نَسَفی