سیدای نَسَفی
غزلیات
شمارهٔ ۲۲۹: چشم او خون دل عاشق دمادم می خورد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چشم او خون دل عاشق دمادم می خورد پاسبان کعبه آب از چاه زمزم می خورد زلف آن بالا بلند از جوش دلها شد دو تا شاخ چون بسیار بار آور شود خم می خورد از رفیقان جهان یاری طمع کردن خطاست در چنین وقتی که آدم خون آدم می خورد غنچه را سودای زر سر در گریبان کرده است هر که دارد فکر دنیا روز و شب غم می خورد غیر را همصحبت معشوق دیدن مشکل است باغبان گر دست یابد خون شبنم می خورد تا قیامت نیست عیسی را جدایی ز آفتاب صحبت دیرآشنایان دیر بر هم می خورد ای طبیب از داغ ما دست نوازش دور کن زخم ما ناصور طبعان خون مرهم می خورد سیدا از بهر دنیا سعی ها دارند خلق مرد زیرک باده پر زور را کم می خورد سیدای نَسَفی