سیدای نَسَفی
غزلیات
شمارهٔ ۱۳۲: بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بر سر بالینم آن گل آمد و خندید و رفت آرزوهایی که در دل داشتم فهمید و رفت ساغر خود را تهی برد از کف دریا حباب عالم آبی که می گفتند او را دید و رفت مادر دوران مرا روزی که بر گهواره بست رشته محنت به دست و پای من پیچید و رفت می شود فردا ترازو بر سر او سایبان هر که اینجا کرده های خویش را سنجید و رفت ای خوش آن مرغی که در بستان سرای روزگار سر برآرود از درون بیضه و بالید و رفت گوشه گیران را خموشی می کند عالی گهر از لب دریا دهان خود صدف پوشید و رفت هر که چون مینای بتی گردنکشی در پای داشت حاصل خود داد از ست و به سر غلطید و رفت دل ز دست آرزوها خون شد و از دیده ریخت عمرها بودیم با هم عاقبت رنجید و رفت هر که در هنگام رحلت زین چمن برگی بزد از بیابان عدم در هر قدم گل چید و رفت قصه دنیاپرستان جهان نشنیدنی ست حرفی از دیوانه ای دیوانه ای پرسید و رفت باغبانی دوش خون می داد چون گل خلق را برگ ریزان خزان شد کف به کف مالید و رفت سیدا آمد به کویت شب به چندین اضطراب تیغ بر کف داشتی از خوی تو ترسید و رفت سیدای نَسَفی