فضولی بغدادی
غزل ها
شمارهٔ ۳۶۳: نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نمی خواهم که گوید هیچ کس احوال من با او که می میرم ز غیرت گر کسی گوید سخن با او ز بیم آن که دردم را به لطفی کم نگرداند نمی خواهم کنم اظهار درد خویشتن با او ز جان مستغنیم با ذوق داغت زآن که می دانم که گر بیرون رود جان زنده می ماند بدن با او از آن رو با تنم میلیست جانم را که می داند ز پیکان تو دارد بهره تا هست تن با او چنان با آتش دل بی تو جانم الفتی دارد که می آرد برون هر دم سر از یک پیرهن با او چراغی در فلک افروختم از برق آه خود که هر شب هست روشن قدسیان را انجمن با او زنم هر روز چتری در چمن از دود دل تا شب ز غیرت تا نباشد سایه در سیر چمن با او فضولی از وصال دوست منعم می کند زاهد غمی دارم که ممکن نیست یک دم زیستن با او فضولی بغدادی