غبار همدانی
غزل ها
شمارهٔ ۵۱: مه من سر برآر از برج محمل
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مه من سر برآر از برج محمل که شب تار است و گم شد راه منزل مران ای ساربان اشتر که اینجا خر و بار و من افتادست در گِل چنان در بحر حیرت گشته ام غرق که نآرد کشتی نوحم به ساحل بگیرم خون بهای خویشتن را بدستم گر فتد دامان قاتل بسی تخم وفا در سینه کِشتم ولی یک جو نشد زین کِشته حاصل مگر دیوانه خواهم شد که در خواب بگردن بینم آن مشکل سلاسل نمیدانم چه تأثیر است در عشق که بیمارش به صحّت نیست مایل بسی پروانه سوزانید و رخسار به کس ننمود آن شمع محافل ره مقصود نمایان نیست لیکن بگوش آید همی بانگ جلاجل ز سعی ناخدا آخر چه خیزد به دریایی که هیچش نیست ساحل نشان پای لیلی نیست در دشت من و مجنون سپردیم این مراحل دلم بی زلف او ننشیند آرام جنون ساکن نگردد بی سلاسل غبارا روی جانان می توان دید اگر خود را نبینی در مقابل غبار همدانی