فضولی بغدادی
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۲: بخود نگذاشتم دامان آن چابک سوار از کف
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بخود نگذاشتم دامان آن چابک سوار از کف مرا بربود جولانش عنان اختیار از کف چو غنچه تنگ دل منشین ز نرگیس نیستی کمتر بدور گل منه جام شراب خوشگوار از کف نمی آید ز لیلی این که آید جانب مجنون مگر بی اختیارش ناقه برباید مهار از کف بدستم دامن یارست ساقی باده کمتر ده مکن کاری که در مستی دهم دامان یار از کف بریزد خاک تا رگهای دستم نگسلد از هم نخواهم داد زنجیر سر زلف نگار از کف میاور دست هستی ز آستین نیستی بیرون مبادا نقش عیشت را رباید روزگار از کف نمی بینم فضولی را قرار و صبر بی زلفش شدست او را برون سر رشته صبر و قرار از کف فضولی بغدادی