فضولی بغدادی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۱: ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ز رنگ اشک دانستم که بی لعلش جگر خون شد نشانم کس نداد از دل ندانم حال او چون شد بفرقم موی ژولیدست یا آن زلف را دیدم مرا از غیر سودایی که در سر بود بیرون شد نمی دانم که بر تو عاشقم عشق اینچنین باید کمالی نیست مجنون را اگر داند که مجنون شد ز اشک من مکن نفرت مکش دامن که خونست این نه خونابیست کز عکس گل روی تو گلگون شد چرا سرگشته ام زینسان مگر سر رشته آهم که مربوطست با من بسته بر دولاب گردون شد مگر شد ذره ذره نور چشمم صرف رخسارت که نور چشم من کم حسن رخسار تو افزون شد فضولی دست رس گر یافتم بر وصف آن قامت سبب توفیق ادراک بلند و طبع موزون شد فضولی بغدادی