صفای اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۹۵: دی گفت بمن بگریز از ناوک خونریزم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دی گفت به من بگریز از ناوک خون ریزم گفتم که ز دستانت کو پای که بگریزم گر بازم و گر شیرم با صولت آهویت نه بال که برپرم نه بال که بستیزم با سوز غم عشقت در کوره حدادم با کار سر زلفت در فتنه چنگیزم از موی گره واکن صد سلسله شیدا کن تا من دل سودائی در سلسله آویزم بستان رخت بر من آموخت بسی دستان دستان زن این بستان چون مرغ سحرخیزم زان صاف روان پرور لبریز کن آن ساغر چندان که بیالائی این خرقه پرهیزم با باده فرو آور از توسن تن جان را تا تارک کیوان را ساید سم شبدیزم در آتشم از خویت ای یار پس از مردن بنشین به سر خاکم کز بوی تو برخیزم آن حلقه که از زلفت در گردن جان دارم بگشایم اگر روزی صد فتنه برانگیزم آمیخت غمت خونم با خاک که نگذارد خونی که به رخ مالم خاکی که به سر ریزم از درد تو مخمورم زان صاف صفا پرور وقتست که پیمائی جامی دو سه لبریزم زین شعر صفاهانی آشوب خراسانم هم فتنه شیرازم هم آفت تبریزم صفای اصفهانی