سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۹۴: به بند زلف آن دلبر دلم همراه جان مانده
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به بند زلف آن دلبر دلم همراه جان مانده به دامی مانده مرغی لیک با هم آشیان مانده تا تو رفتی جفا با من کنی من مردم و شادم که در دل حسرت جور منت ای آسمان مانده نباید کرد عیب آن را که شد در خانقه ساکن همینش بس که دور از درگه پیرمغان مانده به گوش او ندارد هیچ با بانگ جرس فرقی فغان خسته ای کاندر قفای کاروان مانده برد گلچین گل ای بلبل چه از باد خزان نالی کدامین گل که در گلزار تا فصل خزان مانده زدوری کردن از من او زدور از او نمودن من هم آن از روی من هم من خجل از روی آن مانده بود ز آن لب (سحاب) اینک عیان سر چشمه ی حیوان چه غم از چشم کس گر چشمه ی حیوان نهان مانده سحاب اصفهانی