سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۲۱۸: بار در بزم وصال تو شب تار فراق
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بار در بزم وصال تو شب تار فراق چون ندارم چه کنم گر نکشم بار فراق؟ چاره ی درد گر از شربت وصلش نکند غیر مردن چه بود چاره ی بیمار فراق؟ از گل وصل رسد نکهت دیگر به مشام هر کسی را که خلیده است بدل خار فراق شب وصلم ز یکی شمع بود روشن و هست شمعها ز آتش آهم به شب تار فراق همه عمرم به فراقش بگذشت و نگذاشت مرهمی بر دل افگار دل افگار فراق مرهم وصل علاجش نکند زخمی را که به دل میرسد از خنجر خونخوار فراق گویی از روز نخستین سلب عمر (سحاب) دست خیاط قضا دوخته از تار فراق سحاب اصفهانی